مقدمه
امروزه، تقریباً تمام کسانی که بهدنبال توسعه و اصلاحات هستند در همه جای دنیا از آموزش و پرورش شروع میکنند و رویکردهای برآمده از عصر جدید ارتباطات و فناوریها در تعلیم و تربیت از جمله دیدگاه حداکثری مبتنیبر خود یادگیری و چگونگی یادگیری (فراشناخت)، یادگیری فرایندمدار و مستقل موجب حرکت تدریجی در باز تعریف مفاهیم اساسی تعلیم و تربیت شده است. علم، تدریس، معلم، شاگرد، محتوای درسی و مدرسه در حال احراز تعاریف جدید هستند. جهانیشدن موجب شده تا در بسیاری از موارد مرزهای سنتی آموزش و فناوریها از بین رفته و نیازمند آن است که دوباره تعریف شود. برای مثال از بین رفتن مرز بین دولتهای ملی و جامعة جهانی، بین فرهنگ ملی و خرده فرهنگهای تشکیل دهندة آن، بین مدرسه و جامعة محلی، بین خانه و مدرسه، بین آموزش و کار، بین دنیای کار و مؤسسات یادگیری، بین آموزش رسمی و غیررسمی، بین برنامة درسی از قبل تنظیم شده و انتخابهای افراد، بین شاگرد و معلم، بین والدین و فرزندان آنها، بین انسان و ماشین و حتی بین رشتههای مختلف، موجب شده تا چالشهای عمدهای در آموزش ایجاد شود که بهمنظور برخورد با آنها و انطباق با تغییرات پیشآمده، برنامهریزان و مربیان آموزشی بایستی گامهایی فوری و متهورانه برای تجدیدسازمان آموزشی در تمامی جنبهها و ابعاد بردارند و بدیهی است که غفلت از این کار بهمعنی سلب مسؤولیت به نفع جهانیسازی و جریان متولی آن است. از مطالعه وضعیت موجود در آموزش و پرورش کشورمان میتوان دریافت که در طول سالیان گذشته، تلاش موفقیتآمیزی برای شناسایی این چالشها و مقابله با آنها به عمل نیامده و اگر هم کاری صورت گرفته جامع و کامل نبوده و نظام آموزشی کشور کماکان به روش سنتی خود اداره میگردد.
چالشهای جهانی آموزش و پرورش در قرن بیستویکم را میتوان ناشی از دیدگاههای نو به کارکردهای آموزشی و پرورشی دانست. این دیدگاهها قطعاً رویکردهای متفاوتی را به مشکلات آموزش و پرورش ایران و توانمندیهای آن اضافه و موضوعات گوناگونی را مطرح میسازند. مباحثی که هم در میان پژوهشگران و اندیشمندان آموزش و پرورش در سطح دانشگاهها و مراکز پژوهشی مطرح میباشد و هم نظر کارشناسان آموزش و پرورش، معلمان، والدین و جامعه را به خود معطوف ساخته است.
موضوعات و رویکردهای نوین، از تحولات علمی و فناوریهای جدید، بهویژه IT و ITC نشأت میگیرند. در واقع همین تحولات زمینه را برای ظهور دیدگاههای نو هموار کرده و آنها را فراتر از مرزهای ملی، در چارچوبی جهانی مطرح میسازند. به علاوه آنها را از محدوده نخبگان و اندیشمندان جامعه خارج نموده و به صورت رویکردی اجتماعی مطرح ساخته و مسؤولیتها و چالشهای نوینی را فراسوی نظامهای آموزش و پرورش ملی و از آن جمله ایران قرارمیدهند. در این مقاله تلاش شده است تا نحوة تأثیرگذاری «جهانی شدن» بر آموزش و پرورش ایران مشخص و عمدهترین چالشهایی که نظام آموزش ما در آینده با آن روبهرو خواهد شد، تبیین و سرانجام راهبردهای آموزشی لازم برای برخورد با این چالشها نیز ارائه شوند.
تاریخچه جهانی شدن آموزش و پرورش
خاستگاه زمانی تحولات در آموزش و پرورش به دو رویداد مهم تاریخی بر میگردد: یکی زنگ خطر بحران جهانی در فرانسه در سال 1968، که برخاسته از نهضت فکری ریشهداری بود که نظام آموزشی موجود را زیر سؤال برد. این رخداد که به “رویداد ماه مه” معروف است، برخاسته از دانشگاهها، دبیرستانها و بهطور کلی اشتغالهای فکری فردی و اجتماعی تمامی افرادی بود که به نحوی وابسته به آموزش و پرورش بودند، یا نظام آموزشی آن زمان سرنوشت ناخرسندی برای آنها رقم زده بود. این نهضت و شورش در واقع عصیانی بود که نسل جوان فرانسه بر علیه نظام آموزشی بر پا کرد. نارضایتی عمده از آنجا سرچشمه میگرفت که استادان دانشگاه در سال 1959 پیشنهادهای مختلفی برای تغییر نظام آموزشی به وزیران آموزش و پرورش داده بودند، اما مورد تصویب قرار نگرفته بود. بهدنبال آن دانشآموزان جزوهای با عنوان «دانشآموزان دبیرستانی حرفی برای گفتن دارند» منتشرکردند و مصرّانه خواستار مشارکت در تصمیمگیریها، برنامهریزیها و فعالیتهای اداره مدرسه شدند. دولت فرانسه که تهدید به سقوط شده بود، پس از برقراری نظم و قانون، اعتراف کرد که تمرکز در آموزش و پرورش سدی در برابر پیشرفت شده و لذا بدون توجه به نیازهای موجود و رقابتهای بینالمللی به راه خود ادامه میدهد. وی سپس قوانین جدیدی را برای اصلاح آموزش و پرورش وضع کرد. (رؤوف، 1379: 73)
دومین رویداد، اجلاس کمیسیون ملی آمریکا برای اعتلای آموزش و پرورش بود که در سال 1981 برگزار و منجر به گزارش تکان دهندهای گردید که در سال 1983 با عنوان «ملتی در معرض خطر» انتشار یافت. گزارش مزبور پس از بیان بررسیها و اعلام نشانههای خطر، به مسؤولان آموزش و پرورش کشور هشدار داده و آنها را موظف میکرد که برای رفع نارساییها به چارهجویی بپردازند. (همان:10)
لازم به توضیح است که در تاریخ آموزش و پرورش کشورهای جهان، حرکتهای دیگری که منجر به تغییراتی در نظامهای آموزشی شدهاند، وجود داشته اما تا قبل از نیمه دوم قرن بیستم، اغلب نظامهای آموزشی در ساختارهای سنتی خود و مشابه آنها و غالباً اقتباسگونه از الگوهای متداول اروپایی عمل میکردند. ساختار کلی این الگوها در آموزشکدهها یا واحدهای آموزشی بهنام دانشسراها یا کالجهای تربیت معلم در کشورهای مختلف جهان، با اعتبارهای علمی-آموزشی متفاوت خلاصه میشود. (گاستون میالاره، 1371: 218)
بررسی اسناد و کتابهای نوشته شده (عمدتاً در کشورهای پیشرفته) این واقعیت را روشن میکند که نظام آموزش و پرورش تا اواسط قرن بیستم به بیراهه رفته و بین آموزش و زندگی شکاف عمیقی را بهوجود آورده است. شکاف بین واقعیتهای زندگی و آموزشهای مدرسهای، گرفتاریها و شکستها و سرخوردگیهای دردآور و زحمت افزآیی را درست میکرد. از جمله تحصیلکردگان را از آنچه در بیرون مدرسه میگذشت دور نگهداشته و آنها را با رویدادها و تغییرات بیرونی بیگانه میکرد. این در حالی بود که بیستمین کنفرانس عمومی یونسکو که اوایل دهه 70 در پاریس برگزار گردید، اعلام داشت:
«آموزش و پرورش بعد از دهه 60 میلادی گسترش بیسابقهای پیدا کرده بهطوری که طی 15 سال تعداد دانشآموزان جهان بیش از70 درصد، تعداد معلمان بیش از 100 درصد وتعداد بزرگسالانی که میتوانستند بخوانند و بنویسند بیش از 30 درصد افزایشیافته است.» (یونسکو، 1984)
در ابتدای آخرین ربع قرن بیستم، جهانیان دریافتند که آموزش و پرورش نمیتواند و نباید از واقعیتهای زندگی دور بماند. این موضوع ورد زبانها شد و سرانجام نظام آموزشی تازهای را پیریخت و معلم را در پایه و شالوده خود قرار داد. از آن به بعد در گیرودار دگرگونیهای محتوایی برنامهها و نوآوریهای آموزشی نقش معلم عمدهترین موضوعی بود که بیشترین توجه را بهخود جلب میکرد. بهدنبال این موضوع در نوامبر 1980 یک گروه بینالمللی متشکل از شخصیتهای علمی، آموزشی و فرهنگی 20 کشور از جمله دانمارک، چین، مجارستان، شوروی سابق، مکزیک، تایلند، فرانسه، یوگسلاوی، هند، برزیل، آمریکا و... بهعنوان مشاور دبیرخانه یونسکو در پاریس گردهم آمدند و موضوعات اساسی آموزشی را مورد بررسی قرار دادند. پس از آن دومین گردهمایی بینالمللی تفکر درباره آینده آموزش و پرورش در دسامبر 1981 در پاریس تشکیل شد و به جمعبندی و نتیجهگیری از کوششهای بهعمل آمده پرداخت. اهم این نتایج عبارت بودند از:
ü اهمیت دادن به نقش معلم و طولانی کردن مدت کارآموزی و بازآموزی تربیت معلم؛
ü گسترش کمی و کیفی تربیت معلم متناسب با رشد و گسترش آموزش و پرورش؛
ü تحول در برنامههای آموزشی، محتوای کتابهای درسی و اضافه شدن منابع دانش و اطلاعات از قبیل: روزنامهها، کتابخانهها، موزهها، فیلم، برنامههای رادیویی و تلویزیونی، تئاتر، رایانه و میکرو الکترونیک و...». (یونسکو، 1984)
همه اقدامات بهعمل آمده سبب پیوند آشکارتر و ضروریتر آموزش و پرورش با جامعه، اقتصاد، علم و فناوری، فرهنگ، و نیز با دنیای خارج از مرزها، گردید تا با جهتگیری صحیح به سوی استعدادهای فردی سازگاریهای بیشتری پیدا کند. در نتیجه در برنامههای آموزش علوم، در کشورهای پیشرفته تا دگرگونیهای علمی بیشتری توصیف و بهکار گرفته شدند.
رسانههای گروهی و ارتباطات جمعی نیز به مسائل آموزش و پرورش پرداختند و بهتدریج در خدمت رشد اقتصادی و اجتماعی درآمدند؛ در واقع نوعی آموزش غیر مدرسهای هم بهوجود آمد.
با این همه، تحولات و تغییرات در هر یک از زمینههای یادشده خالی از اشکال نبود. تحولات به قدری سریع بودند که اشکالات و گرفتاریهای حساب نشده بهوجود آوردند. گرفتاریهایی که هر یک از آنها نیازمند اقدامهای همهجانبه دیگری شد تا از یک سو زندگی در کره خاکی را از خطرات بزرگ و گمراه کننده برهاند، و از سوی دیگر هویتهای فرهنگی ملل و جوامع را محفوظ نگاه دارد. مجموع این چالشها و مشکلات زیر عنوان «مسائل جهانی» مطرح هستند.
در سال 1991 که به سال اندیشهها، نظریهپردازیها و ترغیبها معروف است، سه کتاب اثرگذار منتشر شد که بر تحولات جهانی آموزش و پرورش تأثیر جدی گذاشت. در این سال الکساندر کینگ (نخستین رییس باشگاه رم) و برتراند اشنایدر (دبیرکل باشگاه رم و عضو آکادمی جهانی هنر و علم) کتابی تحت عنوان «نخستین انقلاب جهانی» در دو بخش تنظیم و منتشر کردند که بخش اول، شرح کاملی از مشکلات و معضلات جامعه بشری در عصر حاضر و بخش دوم، بیان راهحلهایی است که برای رفع این مشکلات آوردهاند. نویسندگان بر این باورند که«جهان بد اداره میشود و کشورها از آن بدتر». آنها برای اثبات این سوء مدیریت دلایل متعددی را برمیشمارند از جمله:
- حکومتها در برابر تغییر ایستادگی کرده و از خلاقیت پرهیز مینمایند. درحالیکه بدون تغییر، نوآوری و خلاقیت نمیتوان بحرانهای کنونی را پشت سر گذاشت؛
- بیشترحکومتها به مسائلی توجه دارند که متعلق به امروز است نه آینده؛ در نتیجه از پرداختن به امور اساسی و بنیادین غافل میمانند؛
- الزامات جهان امروز ایجاب می کند تا افرادی با این صفات در رأس امور قرار گیرند: توان نوآوری و انطباق با نوآوری، برخورد اخلاقی و عادلانه با مسائل و توان بالای یادگیری.
آنها سپس ارتقای توانایی حکومت را منوط به ترکیب سه عامل دیگر میدانند که بهمثابه اهرمهایی عمل کرده و اداره امور را ممکن میسازند:
- آموزش و پرورش به معنای امروزی آن؛
- بهرهگیری از علوم و فناوریهای جدید؛
- استفاده مناسب از رسانههای همگانی.
آموزشو پرورش نوین بهمعنای یادگرفتن در زندگی و از زندگی، و نیز فهمیدن جهان درحال تغییری است که در آن زندگی میکنیم.
آموزش و پرورش یعنی یادگیری یادگیری. بر اساس این اصل، نظامهای آموزشی باید از بن متحول شوند.
بهرهگیری از علوم و فناوریهای جدید یعنی یاری جستن از آنها برای رویارویی با مهمترین چالشهایی که در آینده گریبانگیر بشریت میشوند.
کینگ و اشنایدر پس از تشریح سه اهرم اداره جامعه، راهحلهای زیر را ارائه میدهند:
سازگاری با تغییر؛ درک نقش آموزش و پرورش؛ تغییر در شیوه یادگیری؛ مبارزه با مشکلات آموزش و پرورش؛ توجه به اهداف آموزش و پرورش نوین؛ بها دادن به نقش معلم؛ انتخاب شیوههای بهتر در برنامهریزی آموزش و پرورش؛ توجه به انگیزهها و ارزشها و ارج نهادن به ارزشهای اخلاقی و معنوی.
یادگرفتن و یادگیری کلید بالا بردن کیفیت منابع انسانی است. این کلید وقتی بهکار میآید که آموزش، مجموعهای از فرایندها تلقی شود. فرایندهایی که نه تنها مهارتهای حرفهای را شکل میدهند، بلکه فرد را قادر میسازند تا استعدادهای بالقوه خویش را برای مشارکت هوشمندانه و پذیرش مسؤولیت و احترام به بشریت شکوفا کند.
نظام آموزشی دستخوش سه معضل است که باید با آنها مبارزه کنیم: فراوانی اطلاعات[1]، واپس گرایی[2] و عدم تناسب[3].
بر خلاف گذشته آموزش و پرورش امروز و آینده به معنای فرایند دائمی یادگیری توسط هر انسان و هر جامعه است. یکی از اهداف تازه آموزش و پرورش یادگیری تغییر است. کسب دانش، پرورش هوش، استعداد، شناخت خود و آگاهی از موهبتها و استعدادهای خویش، به کار انداختن قوای ذهنی خلاق و پر تخیل، غلبه بر انگیزههای نامطلوب و ویرانگر، ایفای نقش مسؤولانه و... از جمله هدفهای آموزش و پرورش نوین است. (کینگ و اشنایدر، 1990)
در دومین کتابی که حاوی 54 مقاله در مورد آموزش و پرورش نوین توسط شعبه اروپایی مؤسسه مطالعات قرن 21 مستقر در سوئد منتشرشد، آمده است:
1) اهمیت دادن به کارهای جمعی و گروهی که توسط افراد بومی انجام میپذیرند؛
2) پشتیبانی وسیع مالی از طریق نهادهای مختلف که میتواند استمرار تأمین مالی را تضمین کند؛
3) جلب مشارکت وسیع که بتواند معرف نقطهنظرات همه گروهها باشد؛
4) دربرگیری تمامی بخشهای کلیدی و توجه ویژه به روابط بین آنها که در آینده نقش مهمی خواهند داشت؛
5) مطالعه چشم اندازهای درازمدت به جای توجه به مسائل کوتاه مدت؛
6) مطالعه روابط متقابل بین کشورهای جهان در همه زمینهها؛
7) بررسی راهبردهای پایدار از نظر اقتصادی اجتماعی و زیستمحیطی؛
8) بررسی و مطالعه مقولههای اخلاقی، فلسفی و سیاسی و ارزشیابی کفایت نهادهای ملی برای پرداختن به آنها؛
9) شفاف کردن هدفهای تحقیق و برگزیدن شیوه های مناسب علمی؛
10) بررسی چگونگی کاربست نتایج بهدست آمده از تحقیقات به ترتیبی که توجه عموم را برانگیزاند و به بهبود سیاستگذاریها و اقدامات عملی منجر شود.
و موضوعات دیگری از قبیل: هدایت اجتماعی، تغییرات محیط سیاسی، الگوهای اقتصادی وابسته به هم، تقاضاهای اجتماعی در کشورهای در حال توسعه، تغییر در فرهنگ، محیط زیست و فناوری. علاوه بر اینها به اندیشههای چارهجویانه برخی از کشورها در رابطه با مسائل فوق اشاره میکند که نشاندهنده ضرورت توجه به آموزش و پرورش نوین است. (گارت، 1991)
در سومین کتاب در مورد آموزش وپرورش نوین مربوط به مرکز آسیایی نوآوریهای آموزشی برای توسعه[4] (ACEID) وابسته به دفتر منطقهای یونسکو در بانکوک میباشد. در این کتاب به موضوعاتی چون نقش آموزش و پرورش در تغییر ارزشها و نگرشها، آموزش و پرورش و تکنولوژیهای آموزشی نوین، توسعه انسانگرا، نقش معلم و... اشاره میشود. (سینک، 1991)
در سال 1993 ششمین کنفرانس وزرای آموزش و پرورش منطقه آسیا- اقیانوسیه متشکل از 33 دولت از جمله ایران که در مالزی برپا شد، به توصیهنامهای رسید که توجه به اصلاحات در آموزش و پرورش باید سرلوحه امور اعضا قرار گیرد. این توصیه نامه چهار موضوع عمده زیر را در بر میگیرد:
1- آموزش برای همه؛ 2- آموزش زنان و دختران؛ 3- کیفیت و تناسب آموزش با زیرعنوانهای: تحقیقات آموزشی و نوآوری برای توسعه؛ آموزش برای دنیای کار؛ آموزش معلمان و 4- همکاری منطقهای و بینالمللی در آموزش و پرورش. (رؤوف، 1379: 387)
برخی معتقدند که جهانیشدن و امکان دسترسی به آموزش جهانی میتواند باعث رشد شخصیتهای چندبعدی گردد که در زمینههای مختلف دانش ومهارت کسب نموده و از این رو امکان موفقیت آنها در مشاغل مختلف بالاست و قادرند در صورت لزوم، حیطة کاری خود را تغییرداده و با تکیه بر دانشها و مهارتهای چندبعدی خود در عرصة رقابتهای بینالمللی پابرجا بماند. (Walker & Sundaran, 2000)
از سوی دیگر برخی اعتقاد دارند که جهانیشدن آموزش و پرورش مانند سایر ابعاد جهانیشدن چون متأثر از فلسفة نئولیبرال است منجر به خصوصیشدن آموزش میگردد و این امر با شعار پرورش انسانهای توانمند چندبعدی مغایرت خواهد یافت. زیرا در این صورت، مستعدان بیسرمایه که توانایی استفاده از بخش خصوصی را ندارند در عرصة رقابتهای بینالمللی جایی نخواهند داشت. (Vargas, 2000)
همچنین برخی از دیدگاههای موافق و مخالف در زمینه جهانی شدن آموزش و پرورش عبارتند از:
\"مارتین کارنوی\" در تحلیل جامع خود معتقد است که بررسی جهانی شدن فراتر از تأثیر آن بر کلاس درس است. گر چه روش عرضه دانش در کلاس درس بخش مهمی از تولید دانش است، اما در این فرایند نیروهای خارجی متعددی بر جهانی شدن و تولید دانش اثر می گذارند. بر این اساس کارنوی در مسیر شناسایی چگونگی تأثیر جهانی شدن بر آموزش و پرورش به پنج عامل اساسی اشاره می کند:
1) تغییر سازمان کار و ظهور اقتصاد دانش محور و اهمیت یافتن مهارت نیروی انسانی؛
2) تربیت مهارت های برتر برای جذب سرمایه گذاری خارجی؛
3) سیاسی شدن اصلاحات آموزشی؛
4) گسترش نفوذ اینترنت و آموزش مجازی؛
5) ضرورت جهتگیری هر چه فزون تر نظامهای آموزشی به سمت آموزش بین فرهنگی.
جهانی شدن بر سازمان کار و روش انجام کار در سطح جهان نیز مؤثر بوده و مهمترین بخش این تأثیر به تولید کالا با مهارت بالاتر مربوط میگردد. گسترش اقتصاد دانشمحور، انعطافپذیری، تأثیر کارگران بر مشاغل خود، جریان چند مهارتی، افزایش سطح مهارت و دانش کارگران، نابرابری درآمدها، گسترش تقاضا برای آموزش عالی و مانند آن از ویژگیهای جهانی شدن است. در چنین فضایی، کشورهای در حال توسعه برای افزایش و گسترش آموزش و تربیت نیروی کار ماهر تحت فشار قرار دارند. تجهیز کشورها به نیروی کار ماهر موجب جذب سرمایههای خارجی میشود که در اقتصاد جهانی نقش تعیینکنندهای دارد. اما سرمایهگذاران خارجی علاقهمند به سرمایهگذاریهای کوتاه مدت هستند. چنین رویکردی باعث میشود تا دولتها بودجههای آموزش و پرورش را کاهش داده و به دنبال راهها و منابع دیگر تأمین مالی آن باشند. چنین رویهای ممکن است دولتها را در سیاستگذاری برای بهبود و توسعه آموزش و مهارت در اقتصاد نوین جهانی با مشکل مواجه سازد.
از سوی دیگر فناوری اطلاعات بهتدریج بخشی از برنامههای درسی مؤسسات آموزشی شده و این اقدام بهمنظور گسترش کیفیت آموزش با هزینههای کمتر و از راه دور، و نیز عرضه کیفیت برتر آموزشی با استفاده از اینترنت صورت میگیرد. این نوع سیاستگذاری موجب ارتباط هر چه گستردهتر دانش آموزان در سراسر دنیا با یکدیگر میشود. در این رابطه کیفیت نظامهای آموزشی بهطور متزایدی در سطح جهانی مورد مقایسه قرار میگیرد. این مقایسهها تأکید بسیاری بر برنامههای درسی علوم و ریاضی، زبان انگلیسی و مهارتهای ارتباطی دارند. امتحانات و تعیین استانداردهای آموزشی بخش وسیعی از تلاشهایی هستند که بهمنظور ارتقای سطح مسؤولیت و پاسخگویی نظام آموزش و پرورش در قبال جامعه، مورد توجه قرار گرفتهاند. با سنجش دانش تولید شده، کارکنان و مدیران آموزشی نیز مورد ارزشیابی قرار میگیرند. اما روش امتحانات به شدت متأثر از محیط سیاسی و اهداف نظام آموزشی است. لذا برای توسعه سیاستهای اثربخش بهمنظور بهبود نظام آموزشی باید گرایشات سیاسی-عقیدتی امتحانات از چارچوب و محتوای مدیریت نظامهای آموزشی مجزا گردد.
جهانی شدن شبکههای اطلاعات بهمنزله انتقال فرهنگ جهانی است. جهانی شدن همچنین بهگونهای است که بعضی از گروهها احساس میکنند ارزشهای بازار ناشی از فرهنگ نوین، آنها را به حاشیه رانده است. لذا این گروهها از طریق تأکید بر ارزشهای خاص به مقابله با اقتصاد جهانی میپردازند؛ ارزشهایی که خود نیز جهانی شدهاند (مانند گروههای مذهبی، طرفداران محیط زیست، فرانوگرایان، جنبش فمینیستی و مانند آن) و همزمان علیه نظام بازار نیز به مقابله میپردازند. چنین جریانی نزاع تازهای در رابطه با مفهوم و ارزش دانش بهوجود میآورد.
دیدگاه موافقین جهانیشدن در آموزش و پرورش
این گروه معتقدند که جهانیشدن باعث نزدیکی بیشتر کشورها از نظر مبادلات اقتصادی و فرهنگی میگردد و در نتیجه موجب همکاری و رقابت جهانی در زمینههای علمی، فرهنگی، ورزشی و هنری نیز خواهد شد. بر اساس نظر این گروه، در دیدگاه جهانی، آموزش و پرورش به عنوان وسیلهای برای شرکت در فعالیتهای جهانی است. و افراد باید آموزش ببینند تا بتوانند در عرصههای بینالمللی موفق باشند و این اهداف، امری فراتر از موفقیت اقتصادی قلمداد میگردد. از نظر این گروه، جهانیشدن میتواند منجر به نوعی ترکیب فرهنگها گردد که در درون مرزهای ملی صورت میپذیرد. توانایی زندگی کردن، فهمیدن و ارزش گذاردن بر تفاوتهای فرهنگی یکی از ارزشمندترین درسهای آموزش و پرورش است که در دیدگاه جهانی میتوان آن را برآورده ساخت. (Sundaran, 2001)
یکی دیگر از اشکال جهانیشدن میتواند به صورت ملحق شدن به یک سیستم آموزشی بینالمللی باشد که در آن مدارس کشورهای مختلف دنیا میتوانند از یک برنامة آموزشی هماهنگ برخوردار باشند. مانند مؤسسة IBO[5] که بیش از هزار مدرسة ابتدایی و راهنمایی را در سراسر دنیا پوشش میدهد. مجموعهای از این مدارس که شامل 400 مدرسه دولتی است، مشترکاً معتقدند که این امر یعنی تبدیل برنامههای آموزشی ملی به برنامههای بینالمللی باعث غنیسازی برنامههای آموزشی کشورشان شده است. (Walker, 2000) با این وجود بسیاری از کشورها چندان تمایلی به وارد ساختن آموزش و پرورش خود در حیطه جهانی ندارند؛ چرا که آن را ابزاری برای اعمال سیاستهای ملی و قومی خود نمیدانند.
دیدگاه مخالفین جهانیشدن در آموزش و پرورش
این گروه معتقدند: در حال حاضر جهانیشدن سعی در ایجاد علایق مشترک برای کسانی دارد که طرفدار آموزش و پرورش دولتی هستند. افرادی که براین باورند در هر منطقهای از دنیا که زندگی کنند باید بتوانند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند و از امکانات آموزش عمومی بهره گیرند. کسانی که اعتقاد دارند برابری در بهرهگیری امکانات آموزشی تنها در سایه آموزش و پرورش عمومی امکانپذیر است؛ چراکه بودجة آن توسط دولت تأمین شده و برای همه یکسان ارائه میگردد. آموزش و پرورشی که دموکراتیک بوده و مخصوص صاحبان پول و سرمایه نباشد. اما طرفداران جهانیشدن، تصور میکنند که با مطرح نمودن نتایجی نظیر یکپارچگی اقتصادی، بیمرز شدن و یگانگی فناوری کشورها و غالب بودن ایدئولوژی نئولیبرال میتوانند منشأ علائق مشترک باشند.
طرفداران آموزش عمومی و دولتی اظهار میکنند که از پیدایش دیدگاه جهانی تاکنون یعنی تقریباً از اواسط دهة 90، الحاق آموزش و پرورش کشورها به ساختار جهانی تنها در قالب طرحهای بینالمللی امکانپذیر بوده است. طرحهایی که اساساً تجاری- بازرگانی هستند و با هدف برقراری توافقهای بینالمللی بازرگانی و سرمایهگذاری طرحریزی شدهاند، نظیر توافق نامههای[6] APEC ، [7]NAFTA، MAI[8] و غیره که همگی واحدهایی از برنامة جامع «فرایند تشکیل مجامع کشورهای آمریکایی» هستند. این طرحها، با وجود ماهیت تجاری خود به آموزش و پرورش نیز پرداخته و علاوه بر اینکه در مورد سیاستهای آموزشی بهطور نامطلوبی تصمیمگیری شده، دارای نقاط مشکوک و شبههانگیزی نیز میباشد. (Kuehn, 2000)
بهعنوان مثال در یکی از بندهای NAFTA و یا GATT [9] آمده است که اگر کشوری به یکی از این قراردادهای تجاری بپیوندد و ادارة آموزش و پرورش کشور خود را نیز تابع قرارداد جهانی سازد، بعداً حق ندارد آن را خارج نماید ولو اینکه اکثریت مردم آن کشور از آنچه در آموزش و پرورش کشورشان اتفاق بیفتد ناراضی بوده و رأی به خروج ازآن قرارداد بدهند. (Walker, 2000)
چالش های آموزش و پرورش ایران:
بهمنظور تبیین بهتر موضوع، ابتدا برخی از چالشهای آموزش و پرورش کشور از منظر بین المللی و جهانی بررسی و سپس عملکرد آموزش و پرورش در راستای مواجهه با این چالشها مورد مداقّه قرار میگیرد:
فرصتها
الف- آموزش زیست محیطی
امروزه بحران محیطزیست یک مسئله جهانی تلقی شده و آنچه بهعنوان عوامل تهدیدکننده محیطزیست انسان مطرح میشود بسیارند از جمله: افزایش آلودگیها، کاهش منابع طبیعی نظیر جنگلها، افزایش جمعیت، نابودی لایه اوزن و... معهذا این مسئله که نسبت آموزش و پرورش با بحثهای زیستمحیطی چیست و آموزش محیطزیست از کجا و چه زمانی باید آغاز شود؟ جایگاه این آموزشها در مدرسه و در کلاس درس کجاست؟ مشکلات محیطزیست و خطراتی که انسان برای محیطزیست به وجود آورده کدامند؟ و چگونه میتوان از افزایش آنها جلوگیری کرد؟ موضوعهایی است که نیاز به آموزش را بیشتر ساخته و مسؤولیتهای بیشتری را برای نظام آموزش و پرورش ایران به همراه آورده است. کشورهای پیشرفته با برنامهریزی بههنگام سعی کردهاند این آموزشها را به خانواده، مدرسه و کلاس درس بیاورند. (سرکارانی، 1382: 379)
در ایران هم باید این مباحث به شکل جدیدی در برنامههای آموزشی و درسی و حتی آموزش خانواده وارد شود و این فرصتهای یادگیری در اختیار کودکان و نوجوانان قرار گیرد. فرصتهای یادگیری که دانشآموزان را بهطور عینی با این مسائل آشنا و جامعه را متوجه این مباحث سازد. بهطوری که یک مادر هم بتواند این آموزشها را به فرزندانش منتقل کند.
ب- حقوق شهروندی، مردمسالاری و مشارکت اجتماعی
دومین موضوعی که امروزه در سطح بینالمللی خیلی اهمیت دارد، دموکراسی، مدنیت و نقش آموزش و پرورش در آن و نقش و حقوق انسان در جامعه و مدرسه است. بهعبارت دیگر نسبت انسان با جامعه، جامعه با مدرسه و بالاتر از آن نسبت جوامع با یکدیگر و نقشی است که آموزش و پرورش در این میان دارد.
بحث دیگری که در این حوزه مطرح است بحث مشارکت انسان در جامعه است. مشارکت در اداره جامعه، فعالیتهای مدنی و مطالبه حقوق شهروندی نیاز به شناخت لازم، مهارتهای خاص و نگرشهای سازنده دارد. مشارکت آموختنی است و باید آن را از همان کلاس درس و خانواده بیاموزیم و تمرین کنیم. آموزش و پرورش نقش ویژهای در آموزش و تمرین این مشارکت در میان کودکان دارد. به علاوه مشارکت تنها در سطح خانواده، منطقه یا محل جغرافیایی خاصی که انسان در آن متولد شده و زندگی میکند نیست، بلکه هنگامی که این مهارتها در انسانها شکل میگیرند از سطح خانواده، محل زادگاه، منطقه و... خارج شده و به سطح ملی و بینالمللی ارتقا مییابد. در واقع این همان چیزی است که دنیای امروز به آن نیازمند است.
فناوری نوین بهویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات و نسبت آن با آموزش و پرورش موضوع دیگری است که آموزش و پرورش در قرن بیست و یکم با آن روبهرو است و آنچه در اینجا بهعنوان یک بحث نو مطرح است، بهرهگیری از فناوری نوین اطلاعات و ارتباطات در فرایند یاددهی- یادگیری است.
استفاده از فناوری ارتباطات در آموزش و پرورش بدین معنی است که ما باید این فناوری را به کلاس درس آورده و در فرایند یادگیری از آن بهره گیریم تا دانشآموزان نسبت به این فناوری نگرش سازندهای پیدا کنند. (سرکارانی، 1382: 382)
تهدیدها
الف- ورود رایانه به آموزش و پرورش
خطراتی که ممکن است ورود رایانه به تعلیم و تربیت داشته باشد، عبارتند از: منزوی شدن دانش آموزان از جامعه، خدشهدار شدن رابطه معلم و دانش آموز، در معرض خطر قرار گرفتن آموزش ارزشهای انسانی و بیش از حد قالبی شدن تعلیم و تربیت.
ب- اینترنت
امروزه آسانترین کار برای دانشآموزان و دانشجویانی که با اینترنت سرو کار دارند، کاربرد نابهجای آن است. آنها از موضوع مورد تحقیق خود واژههایی را انتخاب و با استفاده از موتورهای جستوجوگر مطالب را پیدا، و با قرار دادن مطالب از منابع مختلف کنار هم، چیزی بهعنوان تحقیق ارائه میدهند. امروزه، دانش آموزان و دانشجویان با استفاده از اینترنت تحقیقات خود را انجام میدهند. شبکه اینترنت، تحقیق را بسیار سادهتر از آنچه که هست، نشان میدهد. چون نتایج بیشماری را ارائه میکند و نیز منابع فراوان، تصاویر و خلاصه مطالب را به سهولت و سرعت بر روی صفحه نمایشگر پدیدار میکند.
ج- تک فرهنگی و از بین رفتن فرهنگهای بومی
هویت ملی که منتج از مفهوم هویت میباشد، ملتها را قابل شناسایی و از هم متمایز میکند. هویت ملی، ابزاری برای تفکیک یک ملت از ملت دیگر با تکیه بر آگاهی مشترک حول مفهوم یا مفاهیم تعریف شده جمعی است و تا زمانی که آگاهی مشترکی برای تفکیک خود از دیگری به وجود نیاید، هویت ملی، امکان شکلگیری ندارد. در ارتباط با مقوله جهانی شدن مسئله نگرانکننده، رشد تکفرهنگی جهانی است، فرهنگی که از سوی رسانههای جهانی غرب و شبکههای روابط عمومی آنها تبلیغ میشود، فرهنگی که به مردم دیکته میکند که چه بپوشند، چه بخورند، چگونه زندگی و چگونه فکر کنند. (Yang,2002:14)
البته این تفسیر بیشتر از نگاه کسانی است که این پدیده را بهعنوان یک پروژه در نظر میگیرند که توسط جهانیسازان آمریکایی برنامهریزی و هدایت میشود. از طرفی فرهنگ آمریکایی در پی دستیابی به رهبری ایدئولوژیک جهانی است. این فرهنگ، با آنکه در بستر روشنگری اروپا شکل گرفته، امروزه تفسیری کاملاً آمریکایی پیدا کرده است. این فرهنگ، به انسان، نگاهی تکبعدی و مادی دارد. بر این پایه، در حوزة رهبری ایدئولوژیک آمریکایی همة تجزیه و تحلیلها در حیطة فناوری مادی صورت میگیرد و همة دلمشغولیها، به بهینهسازی و بهرهوری این دنیایی محدود میشود. بهعلاوه، رهبری ایدئولوژیک آمریکا، دامنة انتخاب را برای غیرآمریکاییها محدود میکند و بههمین دلیل، فرهنگ آمریکایی، همانند یک پالایشگاه، تنها بهخود حق میدهد که بگوید چه چیزی خالص و درست، و چه چیزی نادرست و ناخالص است. این سلطهجویی فرهنگی با موانعی چون فرهنگ انقلاب اسلامی مواجه است که سعی دارد، براساس دو پایة توأمان مادیت و معنویت، نقشی جهانی ایفا کند. جدال بین این دو فرهنگ جهاننگر از بدو پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده و با طرح پروژة جهانیسازی شدت یافته است.
یکی از ابعاد جدال بین فرهنگ انقلاب اسلامی ایران و فرهنگ جهانیسازی آمریکایی، در معناسازی فرهنگی است. فرهنگ، گاه بهعنوان یک نظام معنا دهنده تعریف میشود. در این معنا، فرهنگ در پی کنترل دیگران است و برای دستیابی به این امر، فرهنگ آمریکایی میکوشد تا ارزشهای همسو و همگن با آمریکا را در کشورهای اسلامی از جمله ایران ترویج کند. در صورت تحقق این همسویی، تفسیر واحدی از پدیدههای پیرامونی، در میان مردم و مسؤولان دو کشور صورت خواهد گرفت و این، آغاز تأثیرگذاری و تأثیرپذیری فرهنگی خواهد بود. یکی از راههای معناسازی فرهنگی، هویتزدایی فرهنگی است. مسخ تاریخی یا هویتزدایی تاریخی، بدین معنا است که گذشتة افتخارآمیز یک ملت از آنان سلب و در ذهنیت آنان نسبت به آینده، بیتفاوتی ایجاد گردد؛ بهگونهای که صرفاً در مسائل روزمره محصور شوند. ملت بیتاریخ یا مبتلا به گُسل تاریخی، مجذوب دیگران میشود و برپایة تفسیر غیربومی به ارزیابی حوادث میپردازد؛ نتیجه آنکه چنین ملتی در سه حوزة معرفت، قدرت و اخلاق، به پذیرش سلطة فرهنگی بیگانه تن میدهد. (شیرودی، 1383)
د- کاهش ارزش زمان گذشته و افزایش ارزش زمان حال
از جمله اصول مهم در نظام آموزشی سنتی جامعه ایران، ارزش فوقالعادهای است که «زمان گذشته» دارا میباشد. همواره در گفتمانها، از این ارزش بهعنوان «تجربه» یاد میشود و پیوسته افراد بزرگتر را درسآموز و صاحبان تجربه دانسته و سعی همگانی بر این است که با استفاده از تجربه ایشان، بر دانش خود بیفزایند. این تلقی، اصول نظری و عملی خاصی را در نظام آموزشی حاکم ساخته که معمولاً بهعنوان«ادب تحصیل» از آن یاد میشود.
این در حالی است که تحولات رخ داده در عرصه فناوری و روشهای نوین آموزشی، به شدت این اصل را دستخوش تحول ساخته است. امروزه یک جوان با استفاده از امکانات آموزشی و ارتباطی، به حجم بالایی از اطلاعات و دانش دست مییابد و این چنین میشود که «ارزش زمان تجربه شده» به شدت کاهش مییابد و در نتیجه ادب پیشین نیز متحول میشود؛ چرا که جوان امروزی خود را نیازمند تجربه نسل قبل ندیده و احساس میکند به توانمندیها و دانشهایی دست یافته که بهمراتب بیشتر از دانستههای نسل پیشین است. با توجه به سرعت فزاینده رشد امکانات جدید آموزشی و ارتباطاتی در جامعه ما، این تحول در حال وقوع است. پس باید توجه داشت که نسل جدیدی از دانشآموزان در راه هستند که تصور و تلقی متفاوتی از زمان گذشته دارند و بنابراین نمیتوان از آنها توقع ادب تحصیلی پیشین را داشت. (افتخاری، 1382: 33)
هـ- پدیده بیسوادی مدرن
افزایش جمعیت خواهان دسترسی به اطلاعات و کسب مدارج عالی علمی، محدودیتهای مادی و انسانی موجود بر سر راه تأمین این نیازها و تحول فزاینده تغییرات اجتماعی، مانع از آن میشود که همچنان روشهای سنتی آموزش بتوانند برای پاسخگویی به نیازهای جهانی معاصر مورد توجه قرار گیرند. در این خصوص میتوان به پیدایش پدیدههای نوینی همچون: دانشگاههای مجازی و استفاده از روشهای الکترونیکی اشاره نمود، که متأسفانه مشارکت و سهم ما در طراحی یا کاربرد این مقولات بسیار پایین است. بهعنوان مثال در بحث مهم \"آموزش الکترونیکی\"[10] در برخی از دانشگاهها مانند: تهران، صنعتی شریف و شیراز، اقدامات محدودی صورت پذیرفته است و درصد بسیار ناچیزی از کل نظام آموزشی ما را به خود اختصاص داده است. بر این اساس، میتوان ادعا کرد که ما با روشهای سنتی و غیرکارآمد وارد عرصه پیشرفته آموزشی در عصر اطلاعات شدهایم و بههمین دلیل نه توان جذب تمامی علاقمندان دارای استعداد را داریم و نه امکان آموزش مناسب به معدود افرادی که جذب میکنیم. نتیجه این مهم، پیدایش پدیده منفی مهاجرت سرمایههای علمی میباشد که بهمنظور دستیابی به علوم و دانش موردنظرشان راهی کشورهای دیگر میشوند. لازم به ذکر است که استمرار این فرایند، در آینده میتواند، منجر به بروز اشکال نوین و مدرنی از بیسوادی در کشور شود. هماکنون نیز در بعضی از قسمتهای علم و دانش، این آفت نمود یافته است. برای مثال میتوان به\"فناوری برتر\"[11] اشاره کرد. در حالی که در کشور مالزی 54 درصد، کره 32 درصد، انگلیس 30 درصد، ژاپن 27 درصد، آلمان 17 درصد و ترکیه 4 درصد از کل صادرات صنعتیشان در سال 1999 به حوزه فناوری برتر اختصاص داشته، این بخش در ایران، در بهترین حالت چیزی کمتر از یک درصد بوده که نوعی از فقر و محرومیت را تداعی میکند. این تحلیل با توجه به تعداد افرادی که به صورت حرفهای در این بخش شاغل هستند، نیز قابل ارزیابی است. از سوی دیگر درصد شاغلان در این حوزه از کل نیروی کار شاغل در سال 1999 میلادی، برای آلمان 2/11 درصد، انگلیس 6/7 درصد، ژاپن 3/6 درصد و آمریکا 3/5 درصد بوده است؛ ولی در کشور ما عملاً درصد قابل ذکری برای این بخش مهم وجود ندارد. آمارهایی از این قبیل بسیار نگرانکننده میباشد و به شکلگیری نوعی جهل و بیسوادی مدرن دلالت دارد، که در صورت استمرار میتواند به افت شدید سطح آموزشی در کشور منتهی شود. از این منظر، حوزههای عالی دانش مورد توجه و اقبال قرار نگرفته است و در نتیجة فقر کارشناس و برنامهریز در سطح مدیریتی، راه را بر بومیشدن این حوزههای علمی مسدود میسازد. در نتیجه، جامعة نخبگان ما از مزیت آشنایی علمی و کاربرد عملیاتی این دانشهای حساس محروم شده و این محرومیت به درون پیکره جامعه نفوذ میکند و نسلی آموزشدیده وارد جامعه میشوند که اگرچه استانداردهای سنتی آموزش را دارند، اما از معدل خوبی در فضای جهانی برخوردار نمیباشند. (همان: 36)
و- پدیده آموزشهای ناهمسان
رشد فناوریهای ارتباطاتی، تنوع محصولات و روشها و متون آموزشی منجر به آن شده که بسیاری از کشورهای در حال توسعه به ویژه ایران دچار معضل و پدیده «آموزشهای ناهمسان» یاد شده که در اثر آن بخشی از دانشآموزان در حالی که در درون یک نظام آموزشی رسمی واحد در حال تحصیل میباشند، به واسطه دسترسی به امکانات تازه (به ویژه شبکه اینترنت)، بهصورت غیررسمی از آموزشهای دیگری نیز بهرهمند میشوند. آموزشی که چون جامعه مورد نظر در آن نقشی ندارد، با آموزش رسمی، همسان نمیباشد. این ناهمسانی بین این دو فضا، میتواند لطمات جبران ناپذیری به نظام آموزشی ایران وارد نماید.
ز- عدم همراهی ذهنیات با عینیات
آموزش و پرورش رسمی کشور بر محفوظات تکیه دارد و این روند برای هر دانشآموزی تا دوازده سال ادامه مییابد لذا اغلب آموزشهایی که طی این مدت اریه میشود، تا مرحله «ذهن» است و به مرحله «عین» نمیرسد. عدم «همراهی ذهنیات» با «عینیات» و تماس نیافتن آموزههای تئوریک با تجربهها و واقعیتها، نتیجهای جز بیگانهسازی دانشآموزان با دنیای پرتنوع و فعال بیرونی ندارد. بهعبارتی آموزش و پرورش رسمی ایران، دانشآموزان را با فرایندهای اجتماعی درگیر نمیسازد لذا دانشآموزان برخاسته از این نوع نظام آموزشی، در رویارویی با موج فرهنگ جهانی دچار انحرافات فکری خواهند شد. (بیات، 1382: 59)
ح- آموزش زبان خارجی
جهان امروز از کشورهای متعدد و گوناگونی تشکیل شده که هر یک به سبب تاریخ خاص خود از فرهنگ و زبان متفاوتی برخوردار است و این تنوع و گوناگونی، گاهی امکان زندگی مشترک انسانها در کنار یکدیگر را دشوار میسازد؛ چرا که زبان صرفاً ابزاری برای برقراری ارتباط نیست، بلکه جهانیبینی افراد، قوه تخیل آنها و روش انتقال دانش را نیز بیان میکند. (پیام یونسکو، 1379) به علاوه، انتقال یک مفهوم از فرهنگی به فرهنگ دیگر، همواره مستلزم چالش تغییر از یک نظام فکری به نظام فکری دیگر است و این نظامهای فکری غیرقابل مقایسه میتوانند منبع متقابل عدم درک، سوء تفاهم و حتی تحقیر و بیاعتنایی افراد و اقوام به یکدیگر شوند. (ماتسورا، 2000)
از طرف دیگر، با ظهور پدیدهای به نام «جهانی شدن» و تأثیر آن بر کلیه ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی، ضرورت برقراری ارتباط بین ملتها و بین آحاد مردم در درون هر کشور، درک متقابل و تحمل یکدیگر، روز به روز بیشتر میشود. از این رو، تشویق مردم به یادگیری زبانهایی که بخشی از میراث آنها را تشکیل میدهد و یا زبانهایی که امکان ارتباط متقابل را در صحنههای بینالمللی فراهم میکند از شروع دوران جدید در زندگی مردم اکثر کشورها ادامه داشته است. امروزه، کسب مهارتهای مربوط به یک یا چند زبان خارجی بهوسیله شهروندان کشورهای مختلف، پیششرط لازم برای مشارکت همهجانبه در جامعه بینالمللی و استفاده از فرصتهای آن است. این ضرورت در حدی است که برای مثال، در اروپا توصیه میشود که حداقل دو زبان خارجی مربوط به سایر کشورهای اروپایی بهوسیله نسل جوان این قاره فرا گرفته شود تا امکان تفاهم و ارتباط بیشتری بین مردم این کشورها ایجاد گردد. (Eurydice, 2001) حتی پارلمان اروپا، سال 2001 را بهعنوان «سال اروپایی زبانها» اعلام میکند و هدف از این کار این است که آگاهی مردم را نسبت به تنوع فرهنگی و زبانی و غنای این منطقه بالا ببرد و یادگیری زبان دیگر ملتها را بهعنوان کلید توسعه روابط فردی و شغلی با دیگران توصیه کند. (همان)
یادگیری زبان خارجی همچنین بهمنظور استفاده از میراثهای فرهنگی سایر کشورهاست و همانطور که قبلاً گفته شد، یادگیری زبانهای لاتین، یونانی و عربی در دورههای مختلف تاریخی بهدلیل محور بودن این کشورها از ابعاد مختلف بوده است. امروزه با توجه به توسعه صنعت و تجارت و نیز با جهانی شدن اقتصاد و توسعه فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی و از همه مهمتر، با توسعه علم و دانش در کشورهای «شمال» و لزوم همگامی با جهان از این نظر، ضرورت یادگیری زبانهای خارجی بیش از پیش توجیهپذیر شده است. به استناد آمار، امروز حدود یک میلیارد نفر از زبان انگلیسی بهعنوان زبان رسمی و یا زبان دوم خود استفاده میکنند. (نورانی خجسته،1379) شاید مهمترین دلیل این توجه به زبان انگلیسی، استفاده گسترده از آن در شبکههای بینالمللی مانند «اینترنت» است. از نظر تعداد صفحات وب[12]، انگلیسیها با 89% بر بقیه زبانها برتری دارند و نیز 58% کاربران اینترنت، انگلیسی زبانند. (همان) بدون تردید، گستردگی زبان انگلیسی در سراسر جهان و تبدیل آن به یک زبان مسلط نیز خطرات خود را در پی دارد و سلطه فرهنگی انگلیسیزبانان بر سایر کشورهای جهان را موجب میشود. از اینرو، توصیه شده است که آموزش زبان خارجی به یک زبان خاص محدود نشود و در واقع، چند زبانی، تنها راهحلی است که میتواند جلوی این سلطه را بگیرد. لذا، آموزش زبانهای خارجی در کشور باید زبان فرانسوی، آلمانی و سایر زبانهای مورد نیاز را نیز شامل شود.
پدیده جهانی شدن بر آموزش و پرورش نیز تأثیرگذار شده و یکی از ابعاد آن، مسئله جابهجایی استاد، دانشجو و دانش در سراسر جهان است. از اینرو، فارغالتحصیلان مدارس و دانشگاهها تنها با بازار کار در داخل کشور روبهرو نیستند و در صورت دستیابی به تخصص مورد نیاز و قابل رقابت در منطقه و یا صحنههای بینالمللی میتوانند در هرجا که مایل باشند به آموزش بپردازند. بدون شک، دانستن زبان خارجی و تسلط بر آن یکی از پیششرطهای این جابهجایی و تحرک برای جستوجوی تحصیل و اشتغال در سایر مناطق جهان است و آموزش و پرورش باید این مسؤولیت را بپذیرد که آموزش زبان خارجی را به عنوان یک ابزار ارتقای علمی و نیز وسیله اشتغال و تحصیل شهروندان کشور در نظر گرفته و با رعایت کیفیت این آموزش و اعتلای آن در سطح استانداردهای منطقهای و جهانی، شرایط را برای حضور نیروهای کیفی و برتر جامعه فراهم سازد. از اینرو، تصادفی نیست که تدریس زبان خارجی با افزایش نیاز کشورها به ارتباط جهانی فزونی یافته و تدریس آن به سراسر دوره راهنمایی و دوره متوسطه (و در بسیاری از کشورها به ابتدایی) تسریع یافته است. (Eurydice,2001) بدون شک، توجه به زبان خارجی و آموزش آن تنها به تعمیم فراگیری زبان به سراسر تحصیلات قبل از دانشگاه محدود نشده و توجه به جنبههای مختلف یادگیری زبان از نوشتن، خواندن و مهارت در ترجمه تا توانایی کلامی در برقراری ارتباط با کشورهای دیگر در نوسان بوده است.