loading...
روانشناسی و فرهنگ
محسن ایرانی بازدید : 6764 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (0)

فقر فرهنگی ایرانیان نشانه ها و علل

فقر فرهنگی در جامعه مهمترین علت ناهنجاری های اجتماعی است.
بی شک بستر امنیتی جامعه از راه فرهنگ و اطلاع رسانی مناسب صورت می گیرد و اگر ساختار جامعه ای به شکل مطلوب آماده باشد ، ناهنجاری ها ، جرایم و تخلفات به حداقل می رسد .
کشور ما با با دارا بودن تمدن درخشان چند هزار ساله و کم نظیرش ، متاسفانه در مقوله فرهنگ و رعایت حقوق دیگران ، از بسیاری از کشورهای جهان عقب افتاده تر است و جای تاسف دارد که هیچ برنامه مشخصی برای رفع این معضل بزرگ اجتماعی ، نه از طرف مردم و نه از طرف دولتمردان برداشته نشده است وآموزش فرهنگ صحیح و رعایت حقوق شهروندی باید در اولویت های مهم برنامه های دولت قرار گیرد
هرچه شمار دانشوران جامعه کمترباشد، و هرچه سهم دانش و تعقل در جامعه کمرنگ تر گردد، آلودگي و فقر آن فرهنگ افزونتر است. لذا، ملتهائي که درعلم و فلسفه وهنر درخشيده اند و پيوسته اين درخشندگي را دنبال کرده و تداوم بخشيده اند، دررديفي والاتر قرارميگيرند و به مراتب فرهنگساز تر از ديگر ملتها بوده و سهم بيشتري در رونق صنعت و تکنيک جهان خواهند داشت و فرهنگسازان معتبرتري به دنيا هديه خواهند داد. در اين زمينه، ما ايرانيان به مانند ديگر ملتها، داراي آداب و رسوم و قواعد و عادات و اعتقاداتي هستيم که در اغلب موارد، وجه تمايز ما با ملل ديگر است و آنرا فرهنگ ايراني مي ناميم. ما گرچه خود را مالک و ادامه دهنده يکي از فرهنگ هاي غني دنيا تصور ميکنيم- و متاسفانه به همين دلخوشيم- اما اگر اندکي منصفانه به قضيه نگاه شود، عکس اين ادعا ثابت خواهد گشت. ما در ذهن خويش با نوعي فرهنگ برتر، خود را سرگرم و دلخوش کرده ايم و به اين فرهنگ مي نازيم و تفاخر ميکنيم. اگر اين تفاخر به فرهنگ با دانشوري و تکنولوژي رايج امروز همراه مي شد، جاي ايراد نبود و يک واقعيت تلقي ميشد و به حساب مي آمد. اما شوربختانه ادعائي صرف است و طبلي توخالي و چنان پوسته هاي پياز، لايه هاي اين فرهنگ نازک و بي محتوا است. 
در نزد فرهنگ عامه، چاپلوسي، زيرآب زني و از زير کار درفتن نوعي زرنگي تلقي مي شود. کسي که رشوه ندهد، در کارش متقلب نباشد هالو تلقي مي شود. دانش آموزي که تقلب نمي کند و دروغ نمي گويد، بچه مثبت تلقي شود (بچه مثبت برخلاف مفهومش بار معنايي منفي دارد) آدمي که ادعا دارد و در همه چيز اظهار نظر مي کند و در هر مسئله اي اظهار فضل مي کند، آدم دانا و همه فن حريف به حساب مي آيد. انساني که به آداب اخلاقي(منظور لزوماً برداشت ايدئولوژيک از اخلاق نيست) پايبند است ، فساد اخلاقي ندارد، حسود نيست، تهمت نمي زند به دنبال بدگويي و عيبجويي از ديگران نيست، پاستوريزه خوانده مي شود. اينها را بارها به چشم ديده ايم. مردم ايران دچار زوال اخلاقي شده اند واين بسيار دردناک است. 
آنها را بايد در يک کل و دريک چارچوب بررسي کرد. چيزي که فراتر از حکومت و نظام است. مشکل فرهنگي ايران امروز، به ظرفي برمي گردد که مردم ايران درآن قرار دارد. اين فرهنگ از بدو تولد بر نحوه شکل گيري انسان موثر است و تا مرگ نيز ادامه دارد
. خارج از چهارچوب هر حکومتي که در ايران سر کار باشد، چه مذهبي و چه غير مذهبي. اين فرهنگ عمومي باعث شده تا ايرانيان مردمي تنبل، تن پرور و علاقه مند به کارهاي فردي باشند و از کارهاي جمعي سر باز زنند. البته فرهنگ از حکومت تاثير مي پذيرد و حکومت از فرهنگ. اما باور بر اينست که زوال اخلاقي ايران تمام وکمال به نظامي که بر ايران حاکم است، بر نمي گردد.
فرهنگي که مورد نازش ماست، سهم اعظمش ريشه در گذشته هاي دور دارد.بخش اعظم این فرهنگ با حمله مغول به ایران سوخت و به باد فنا رفت. و بخش امروزش نه تنها جالب و فخرآور نيست که سراسر ايراد است... فرهنگ جوامع، بيش از آنکه به شعر و ادبيات گذشتگانش وابسته باشد، به ادب و آداب و خلقيات و عادات و رفتار و کردار و گفتار و بالاتر از همه، دانش پژوهي مردمان زنده اش پيوستگي دارد... منصفانه بگوئيم و اقرار کنيم، سهم ما در اين رابطه چه قدر است؟
البته آگاهي بر فقر و کمبودها که گذشته را بزرگ کرده و به تفاخر منتهي شده است، زماني کمتر از يک سده را دربرنميگيرد و از انقلاب مشروطه آغاز شده است؛ وگرنه پيش از آن از نقص و واماندگي خويش نيز خبر نداشتيم. بزرگترين علت پيدايش اين آگاهي به کمبودها نسبت به جوامع مترقي و صنعتي، سفر انديشمندان ما به اروپا بود. اما چون به هرسبب نتوانستيم حتی قدمي در راه رسيدن به آن ملتها و اخذ دانش و تکنيک آن تمدنها برداريم، ناچار کمبود را با چسپيدن به سده هاي پيشين و دلخوشي به گذشته، جبران کرديم؛ و وجود چند شاعر و متفکر را در بوق غناي فرهنگي دميديم؛ و با آن، غم بيچارگي و درماندگي خودرا تسلي داديم.
بي ترديد، فرهنگ و پيشرفت ايران در پيش از حمله ي اعراب و در ايران باستان، از هرنظر در جهان آن روز و متن تاريخ امروز، سخن نخست را داشته است؛ و درخشش امپراتوري ايران قابل انکار نيست.
. برخلاف ديدگاه شيفتگان گذشته ي وطن، فرهنگ ما نقصان دارد و نقص فرهنگي داريم و شايد بالاتر از نقص، مشکل ناهنجاري ي فرهنگي داريم. زيرا هنوز تربيت و تهذيب اخلاق را جزئي از فرهنگ نميدانيم. کنش و واکنشهايمان نسبت به مسائل روز و در برابر پديده هاي نو و کهنه، فاقد هماهنگي است و همخواني با ادعا و انتظار و آرزويمان ندارد. ما از نظر تربيت روز و توافق با زمان و مکان، نقصان داريم. 
به غلط گمان مي رود که ايرانيان فراري و کوچيده به برون مرز، از نظر درک مطالب و ميزان آگاهي و نوع برخورد با وقايع و اتفاقات، با عوام درون ايران متفاوت هستند و يا دست کم در اين مدت تغيير عادت داده و خود را همرنگ جماعت کرده اند. تصور مي شود کساني که تاب پذيرش استبداد ديني و سياسي را نياورده و رنج هجرت را بر ماندن در خانه و کاشانه ي وطن ترجيح داده اند، بايد به گونه اي ديگر به مسائل و محيط بنگرند و راه حلهاي تازه و بهتري براي مبارزه با مشکلات پيداکنند. اما متاسفانه چنين نيست و ما همان فرهنگ ناقص و درمانده را با خود به کول گرفته و به بيرون کشيده و با همان طرز انديشه ي عتيق به زندگي و پديده هاي زندگي مي نگريم. به عنوان مثال:
1- در فرهنگ ما کار جمعي محلي از اعراب ندارد. ما تکرويم و اين را از افتخارات مي دانيم. ما سرسازگاري نداريم و اهل مسامحه و مدارا نيستيم؛ درنتيجه از کار گروهي گريزانيم. بارها شنيده ايم که فلان کس، از اينکه هرگز جزو دسته و حزبي نشده و نبوده است، براي خود تشخص و والايی قائل است و با تفاخر مي فرمايد: «خوشبختانه من جزو هيچ گروه و دسته و حزبي نيستم...» ما به عنوان پدر يا مادر خانواده، هميشه در فاز رئيس و آمر جلوه ميکنيم، نه همراه و رفيق خانواده؛ ما از انجام وظيفه ي جمعي عاجزيم؛ به هنگام درست کردن حزب و تشکل، منتظريم تا جايگاهمان معلوم شود؛ و اگر درهيئت رئيسه جاي نگيريم، باقهر و بدون خداحافظي همراهان و جلسه را ترک ميکنيم. اگر ما را به شرکت و نامنويسي در حزبي و دسته اي دعوت کنند، نه تنها رد مي کنيم، بلکه اگر راغب به کار باشيم، به جاي شرکت، يکي نظير همان تشکل را علم ميکنيم تا رياستش را خود به عهده گيريم.
2- دختر خانمها و آقا پسرهايمان، فرهنگ غرب را پسنديده و با رغبت پذيرايش شده اند؛ و دوست پسر و دوست دختر را لازمه ي زندگي مي دانند، اما به هنگام ازدواج، هیچ کدام قادر به فراموشی رسوم نیستند.
3- قانون گريز و قانون شکنيم و حرمت قانون را نداريم. درهمين ديار، به نسبت تحصيلات و جاه و مقام مان، بيشتر از هرقوم و مليت ديگر جريمه ي رانندگي مي پردازيم. حوصله چند ثانیه ماندن پشت چراغ قرمز را نداریم.
4- از کار اجتماعي و کمک به همنوعان، گريزانيم .
5- در رعايت وقت و زمان، تابع هيچ قانون و مقرراتي نيستيم. تئاتر و کنسرت و... را يک ساعت ديرتر از موعد تعيين شده دربليط و آگهي، شروع ميکنيم. زيرا نه تماشاچي به موقع آمده است و نه هنرمندان حاضر و آماده اند. در پاسخ به دعوتها نيز، رسيدن به خانه ي ميزبان، تابع هوس است نه عرف و اخلاق. تأخير در رسيدن به وعده گاه، بخش لاينفک فرهنگ ماست!
6-در فوتبالمان که گاهی در حد یک مسئله ملی بروز میکند شاهد مسائل غیر اخلاقی، شکستن و تخریب ورزشگاه آنهم به خاطر باخت تیم محبوبمان هستیم.
7- هنوز زباله هایمان را از شیشه ماشین به بیرون پرتاب می کنیم یا اگر روزی برای تفریح سری به طبیعت زیبای خداوندی زدیم آنچه از دستمان می آید برای کثیف کردنش انجام می دهیم.
8-از توهین و تمسخر دیگران برای تفریح و سرگرمی خودمان استفاده میکنیم.
9-حقوق مسلم دیگران برایمان اصلا اهمیتی ندارد.

درک فقر فرهنگي يکي از مشکل‌ترين مسائل اجتماعي است، توصيف فقر فرهنگي در چگونگي فقرزدايي بسيار موثر است و آگاهي افراد درباره مشکلات و روش‌هاي رفع آن را مي‌توان در فقرزدايي فرهنگي موثر قلمداد کرد .
در برنامه هاي فرهنگي بايد درصد مخاطبان خود را از ابتداي امر و زمان تعيين هدف ، معلوم و مشخص کرد ، چون بر اين اساس مي توان موقعيت زماني و ميزان اثربخشي آن را درنظر گرفت و سپس به سنجش آن برنامه ها اقدام نمود . يکي از راه هاي بهبود وضعيت فرهنگي، اطلاع رساني خوب و بموقع است و آگاهي خانواده ها درباره مشکلات و روشهاي رفع آن مي تواند در کيفيت و کميت تربيت نسل آينده موثر باشد 
يکي از عوامل فقر تحميلي در بحث فرهنگي "خود باختگي" است. ريشه ي خودباختگي را بايد از جانب کشورهاي استعمارگر دانست و اينکه آنها باور ندارند رشد و پيشرفت در کشورهاي اسلامي مي تواند وجود داشته و بروز کند. خصوصاً به دليل فاصله اي که تکنولوژي بين کشورهاي پيشرفته و جهان سومي ايجاد کرده و تسري اين باور غلط بين مسلمانان که ما نمي توانيم در اين فضا کاري کنيم و اگر متکي به غربي ها نباشيم، تلاش هاي علمي ما به جايي نمي رسد. 
بنابراين کشورهاي استعمارگر براي رسيدن به اهداف خود، غارت منابع مالي کشورهاي اسلامي و ساخت زيرساختهاي اقتصادي خودشان، تلاش کرده اند که زمينه هاي مقابله با خود را از بين ببرند. 
مسائل فرهنگي و آموزشي در جامعه ما بسيار کم وجود دارد. ما جوانان خلاق و مستعد زیادی داریم که اگر توسط خانواده کنترل و به وسيله آموزش و پرورش هدايت نشوند در فرايند خانواده، آموزش و جامعه ممکن است دچار خلل شوند و عوامل جرم در آنها پديدار شود. 
ضمن اينکه عواملي مثل فقر فرهنگي در مدرسه ها ناهنجاري در خانواده، طلاق ها، مشکلات اقتصادي و جامعه از عوامل تاثير گذار در بروز وقوع جرم است. 
در فقر فرهنگي جامعه مقصر ترين فرد خود رسانه ها هستند. ضعف اطلاع رساني ممکن است با دادن اخبار نا درست، ترويج ناامني و تشويق اذهان عمومي همراه باشد که در جهت جلوگيري از اطلاع رساني نا صحيح رسانه ها بايد با همکاري مناسب و تعامل سازنده با حوزه هاي خبري خود تا حدودي مي توانند اين ضعف را جبران کنند. 
"فقر فرهنگي" از عمده‌ترين عواملي است كه نوجوانان را وادار به بزهكاري مي‌كند. 
در مناطق محروم جامعه، فقر فرهنگي و تربيتي موجب شده است تا جوانان به ضد ارزش‌ها روي آورند و دچار اعمال خلاف قانون شوند. 

مهم ترين شاخصه فقر فرهنگي جهل و ناداني است. زيرا تا كسي از شناخت و آگاهي لازم و صحيح نسبت به هستي، جامعه و انسان برخوردار نباشد، به طور طبيعي قادر نخواهد بود، تغيير و تحولي در اوضاع زندگي خود ايجاد نمايد. علي(ع) علم و آگاهي انسان را اصل و ريشه هر خير و جهل و ناداني را اصل و ريشه هر شري مي داند. بنابراين مبارزه با جهل و ناداني درواقع مبارزه با فقر فرهنگي به حساب مي آيد.
ريشه بسياري از مسائل اجتماعي فقر فرهنگي از نوع ديني است چرا که ما از دين و خدا کمي فاصله گرفته ايم و هرچه اين فاصله بيشتر شود مشکلات ما نيز بيشتر خواهد شد. ما در کشورهاي غربي شاهد مسائل و معضلات اجتماعي در سطوح بالا هستيم چرا که آنها از خدا فاصله گرفته اند و تصور مي کنند بدون دين زندگي راحتري خواهند داشت در صورتي که نبود دين در زندگي بسياري از مشکلات را سبب مي شود. ما امروز شاهد گرايش موج عظيمي به دين اسلام هستيم زيرا بسياري از ملت ها به اين موضوع پي برده اند که معضلات اجتماعي نتيجه فاصله از خداوند است.

عوامل اصلي در ايجاد فقر فرهنگي

1) سلطه قوم خارجي با تمدن پايين تر و منافع متفاوت

اصلي ترين عامل توليد مشکلات فرهنگي ايرانيان، حملات بسيار گسترده اي بوده است که بر ايران در طول تاريخ وارد شده است؛ حملاتي که به سلطه قومي بيگانه با منافع متفاوت و تامين اهداف آن قوم براي مدتي طولاني منتهي شده است. مهم ترين اين حملات، تهاجم هاي گسترده تيمور ، مغول و اعراب مي باشد که باعث تسلط قوم هاي جنگ جو و خشن براي مدتي طولاني بر ايران زمين شده است؛ استيلايي که متاسفانه گاه به صدها سال کشيده است. اقوامي که ذکر شد، بنا به شواهد تاريخي از تمدن کاملا پايين تري نسبت به ايرانيان برخورداربوده و نگاهشان به ايران به عنوان يک مستمعره بوده است، که هدفهاي بيشتر کوتاه مدت و نه دراز مدت آنان را تامين کند.

2) توليد انبوه ترس و هراس

لازمه چنين تاراجي، تسلط کامل بر مردم ايران بود و لازمه اين استيلاي، ايجاد به ميزان بسيار گسترده ترس بود. همين ترس و محافظه کاري است که به نوعي تا به امروز باقي است و يکي از ريشه اي ترين دلايل عدم پويايي فکري ما ايرانيان مي باشد. ترس و واهمه از آينده باعث مي شود که پويايي يک جامعه ضعيف تر شود و کمتر به سرمايه گذاري هاي بلند مدت فرهنگي روي بياورد و اين وقتي بيشتر به چشم مي آيد که بعد از دوران رنسانس، قسمتي از دنيا به شدت پويا شده بود. شکست هاي گسترده ايران از روسيه در آغاز حکومت قاجار نماد اين تفاوت حرکت در ايران و اروپا بود و يا وقتي در قرن بيستم، بسياري از کشورهاي شرق آسيا با تلاشي گسترده، سعي در بهبود شرايط جامعه خود داشتند، ايرانيان پيشرفت آنچناني نداشتند.
يکي از دلايل ديگر ثبات اين عدم پويايي فرهنگي، کشف نفت در ايران بود. 
مي توان ريشه مشکلات فرهنگي را از ديدگاه عدم درک و قبول مدرنيسم در ايرانيان هم بررسي کرد و قطعاً محافظه کاري و ترس از تغيير در ايرانيان، عامل اصلي رويارويي ايرانيان با مدرنيته و تفکرات مدرن علوم انساني است. اگر به مدرنيته به عنوان تفکري که به اصلاح ساختارهاي سنتي جامعه پرداخت، نگاه شود، قطعاً متوجه خواهيم شد که محافظه کاري و ترس از تغيير در ايرانيان، ريشه اکثريت مشکلات فرهنگي است. 

3) تاثير فرهنگي قوم مهاجم

جدا از مورد ذکر شده، تسلط يک قوم با فرهنگ پايين تر، بر کشوري، در طول زمان باعث نزول فرهنگي مردم آن کشور مي شود. با اينکه ايرانيان تاثير شگفت انگيزي بر اين اقوام مهاجم گذاشتند و خود فرهنگ اين اقوام را به شدت تغيير دادند، ولي اين ساده انگاري محض است اگر باور کنيم که اين اقوام مهاجم، خصلت هاي فرهنگي غلط و عقايد خود را به ايرانيان تحميل ومنتقل نکردند. بر اساس شواهد تاريخي، حتي اگر ايرانيان در قبول خصلت هاي غلط قوم مهاجم مقاومت مي کردند، به زور سرنيزه و در طول زمان، قوم مهاجم عقايدش را به ايرانيان تحميل مي کرده است. اين جا لازم است که يادآوري کنم که زمان تسلط اين اقوام گاه به صدها سال مي کشيده است يعني چندين نسل متمادي در معرض يک فرهنگ پايين ترقرار مي گرفت و در طول زمان شباهت هايي به حاکمان خود پيدا مي کرد.

4) توليد فاصله شديد طبقاتي

اقتصاد نفتي باعث مي شود که فاصله طبقاتي در جامعه به شدت افزايش يابد. در کشورهاي غير نفتي که اقتصاد کشور با پول ماليات مردم مي چرخد، درصد ماليات پرداختي بين غني و فقير معمولاً متفاوت است. به طور مثال اين درصد مي تواند براي اقشار کم درآمد جامعه صفر و براي اقشار ثروتمند جامعه گاه به سي يا حتي چهل درصد (در اقتصادهاي بسيار چپ) هم برسد. جدا از اين معمولاً يک نوع ماليات منفي براي بيکاران و تهيدستان به صورت کمک هاي مالياتي وجود دارد که بسته به نوع حاکميت، ميزان و دوره زماني پرداخت آن، متفاوت است. بديهي است که تفاوت درصد مالياتي، به نوعي توازن اقتصادي در جامعه توليد مي کند و توازن اقتصادي، موجب توازن فرهنگي مي شود. وقتي اختلاف طبقاتي در جامعه اي زياد شود مردم از لحاظ فرهنگي هم به شاخه هاي بسيار مختلفي تقسيم مي شوند، چرا که آنان که پول دارند به امکاناتي دسترسي دارند که موجب ارتقا فرهنگي آنان مي شود در حالي که بخش ديگري از جامعه، بودجه اي براي اين کارها ندارد. اين اختلاف فرهنگي خود باعث مي شود که توده مرفه جامعه هم آنچنان که بايد رشد نکند. دليل آن هم اين است که اين قشر در جامعه اي زندگي مي کنند که اکثريت به گونه اي ديگر و بسيار متفاوت فکر مي کنند و اين قشر نمي تواند از يک ميزاني بيشتر، با باقي جامعه متفاوت باشد، چون منزوي مي شود و منافع اجتماعيش به خطر مي افتد. اينجا جا دارد که اشاره کنم که با توجه به فرهنگ و اوضاع اجتماعي فعلي ايران، من يک سيستم اقتصادي چپ اروپايي را به هيچ وجه براي ايران توصيه نمي کنم. چون بر اين باورم که تقليد سيستم مالياتي يک اقتصاد چپ اروپايي (مثلاً آلمان يا سوئد) براي ايران، باعث کاهش شديد توليد ثروت در ايران مي شود و جدا از آن، با توجه به سيستم اجتماعي ايران، امري غير ممکن است.
همچنان که انسان از قرباني کردن حيوانات باکي ندارد، وقتي فاصله طبقاتي در جامعه به شدت افزايش يابد و اقليتي هر چه اراده کنند را داشته باشند ولي عده اي حتي غذا و پوشاک کافي براي يک زندگي بسيار عادي را نداشته باشند، ديد اين دو دسته به هم، مثل ديد يک گونه به گونه ديگر مي شود. نتيجه اين نوع نگاه اين مي شود که مرفه از استثمار گرسنه باکي ندارد و گرسنه هم از آسيب رساندن به مرفه، عذاب وجداني حس نمي کند. نتيجه اين امر، توليد ناامني و بي ثباتي در جامعه است و نتيجه اين ناامني محافظه کاري مردم است. به طور مثال وقتي عده قابل ملاحظه اي از جامعه به خاطر عمدتاً مشکلات مالي، توانايي رفع نياز جنسي خود را ندارند و آموزش هاي لازم را هم نديده اند، امنيت جنس زن در همه طبقات اجتماعي پايين مي آيد و نتيجه اين ناامني ، محدود شدن جنس زن و عدم تبلور بلوغ احساسي و اجتماعي او مي شود. عدم ارتقا فرهنگي زن به عنوان پرورش دهنده نسل بعد در نقش مادر، فقر فرهنگي نسل بعد را نيز در پي دارد.

خدایا جز تو چه کس دادرس است- مرا دریاب

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 51
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 13
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 135
  • بازدید ماه : 333
  • بازدید سال : 2,327
  • بازدید کلی : 52,439